خلاصه رمان
- داستان زندگی یه دختر به اسم شادی که با پدرش زندگی می کنه و با همدیگه یه گروه خیلی خیلی کوچیک تبهکاری دارن. (البته مطمئن باشید بانک نمی زنن) و به خاطر همین هم مادرش از باباش طلاق گرفته و ترک شون کرده.بعد از مدتی یه پلیس جوان و سخت کوش به اسم بهرنگ به اینا پیله می کنه و شدیدا در تلاش که گیرشون بندازه. شادی در برخورد اول و دوم و …- شاید هم سوم-نمیدونه که این پسره پلیس و یه کوچولو ازش خوشش میاد.کمی بعد به خاطر درگیری هایی که بین این پلیس و خانواده ی شادی ایجاد میشه نقشه ی قتل بهرنگ رو میکشن .